موضوع براندازی پس از قیام دیماه به یکی از مسایل عمده مطرح
در حوزه اپوزیسیون تبدیل شده است، در گفتگوی اینترنتی روشنگرانه با مهدی براعی گزینههای
مطرح برای روش براندازی حکومت آخوندی مورد بررسی قرار گرفت و به پرسشهای زیر پاسخ داده شد
کدام روش ما را به مقصد میرساند؟
- آیا گزینه رفراندوم برای تغییر حکومت ولایت فقیه مشابه الگوی
تغییر دیکتاتوری پینوشه در شیلی، در ایران امکانپذیر است یا نه؟
- آیا میشود مانند مصر مردم در یک میدان جمع بشوند، چادر بزنند
و چند شب بمانند تا اینکه نظام را به تغییر وادار کنند؟
- آیا این احتمال وجود داره که نظام آنقدر ضعیف بشود که اجازه
چنین تجمعی را به مردم بدهد؟
- آیا جدا شدن نیروهای امنیتی از بدنه ارتش و سپاه و بسیج و...
شرط ضروری برای براندازی این نظام است؟
- آیا متصور است که تحریمهای خارجی نظام را به فروپاشی کامل و
براندازی برساند؟
- آیا براندازی حکومت بدون کمک خارجی و مشخصاً حمله نظامی خارجی
امکانپذیر است؟
- نظرتان درباره گزینه فروپاشی کنترلشده نظام از طریق نافرمانی
مدنی و پرهیز از خشونت چیست؟ و چقدر میتواند موفق باشد؟
- اعتصابات سراسری چه نقشی یا جایگاهی در براندازی حکومت دارند؟
- گزینه اصلی برای براندازی پس چیست؟ و قیام و شورشی که از آن
صحبت میکنید چطور باید شکل بگیرد؟
- راهحل شورش و قیام راهحل پرهزینهای است، آیا نمیشد راهکار
کمهزینهتری پیدا کرد؟
روزنامه جمهوری در شماره ۵تیر ۹۷ خود برای رو
کردن دست رقیب در جنگ باندی، طی یک اعتراف بیسابقه به یک فقره تلاش برای منحرف
کردن تظاهرات و قیامهای مردم با شعارهای انحرافی اعتراف و فاش کرد شماری از افراد
که در جریان تظاهراتهای اخیر تهران شعار «رضا شاه روحت شاد» میدادند، از باند
خامنهای بودند که با اسکورت پلیس و آزادانه این کار را میکردند.
روزنامه حکومتی جمهوری این موضوع را در مقالهیی
با عنوان «برنامهسازی برای سقوط دولت!» آورده و ضمن اشاره به طرح و برنامهٔ باند
مقابل برای ساقط کردن دولت روحانی نوشته:
پاسخ به تشبثات بقایای سلطنت وهمسوئی فاشیسم سلطنتی با فاشیسم
دینی
در برنامه ارتباط مستقیمدر تاریخ ۳ تیر - مهمان برنامه آقای مهدی ابریشمچی
در پاسخ به سئوال هموطنی از کانادا:
سؤال هموطنی از کانادا: الآن تشبثاتی بقایای
سلطنت در فضای مجازی راه انداختهاند و توی بعضی روزنامهها هم هست. همیشه هم نزدیک
کهکشان که میشود، این چیزها برای کمک به فاشیسم دینی پیش میآید. مضمون حرفشان این
است که مردم کار این رژیم را انجام میدهند. بعد هم اینها خیلی فرصتطلبانه از
نوع دجالگرانه آخوندی، میخواهند بیایند روی موج مردم سوار شده و قیم مردم شوند.
اگر امکان هست یک مقدار در این رابطه، در رابطه با نقش کانونهای شورشی و نقش رهبری
در قیام مردم بیشتر توضیح بدهید!
مهدی ابریشمچی: این تشبثاتی که در شبکههای
اجتماعی از طرف بقایای سلطنت و استبداد سلطنتی میشود، قبل از هر چیز، نشاندهنده
این است که رژیم واقعاً در حال سقوط است. این اولین نتیجهگیری منطقی است. این
تلاشها و این تکاپوهایی که اینها دارند میکنند، بیان این واقعیت است که بهاصطلاح
بو کشیدهاند و بادسنجهایشان دارد کار میکند و میبینند که سمت بادها عبارت از
سرنگون کردن این رژیم است. نتیجه اینکه فکر میکنند و میخواهند برای خودشون از این
نمد، کلاهی بدوزند.
این کاملاًً قابل فهم است که چرا در این شرایط،
چنین کارهایی شروع شده است. البته این مقاومت با سعه صدر و با احساس مسئولیت بسیار
زیاد، بارها از زبان رهبریاش گفته که بفرمایید! این میدان! هرکس میتواند بهتر
بجنگد، بهتر فدا کند و هر جوری این رژیم را بتواند سرنگون بکند، ما مخلصش هم هستیم؛
بفرمایید سرنگون کنید!
آخر یک واقعیتی وجود دارد. مثلاًًً از کانون
شورشی سؤال کردند. واقعیت این است که سرنگون کردن هر رژیمی ـ مثل رژیم آخوندها که
در ایران حاکم است ـ قانونمندیهای خاص خودش را دارد. نمیشود که با تردستی و با
نان به نرخ روز خوردن و با حقهبازی، این رژیم را سرنگون کرد. اگر میشد که خیلیها
میتوانستند این کار را بکنند. مقاومت مردم ایران یا سازمان مجاهدین راهی را شروع
کرد و مسیری را در زمان خمینی از ۴۰سال قبل طی کرد. امروز بهطور طبیعی در کانون
مقاومت و مبارزه مردم ایران، به نقطهیی رسیده که آلترناتیو این رژیم، این مقاومت،
یعنی شورای ملی مقاومت است. ولی این یک شبه که انجام نشده است. ۴۰سال است که این
مقاومت دارد کار خودش را انجام میدهد.
در نتیجه، امروز هم همانطور که در قسمت اول
گفتم، «کس نخارد پشت من» با کد یمین و عرق جبین و با پول هواداران این مقاومت در
خارج و داخل کشور میسر شده است؛ با ۳۰سال در سنگر مقاومت بودن، سالهای سال در
گوشه زندان بودن اعضای این سازمان، شهید شدن، خم نشدن و ایستادن و... که نمیخواهم
وارد جزئیات بشوم که همه آنها که بودهاند، میدانند.
این مقاومت قیمت آزادی را داده، راه درست را طی
کرده، ارتش آزادیبخش را تأسیس کرده، جواب سرکوب و آتش رژیم را با آتش ارتش آزادیبخش
بارها داده و آمده جلو و تمامی توطئههای استعماری - ارتجاعی را خنثی کرده است و
بعد از اینکه نتوانستند نابودش کنند، حالا به نقطه فعلی رسیده است.
من فکر میکنم سرنگون کردن آخوندها قانونمند
است. این قانونمندی را مقاومت دنبال کرده و آمده به اینجا رسیده است. آخوندها که
سرنگون بشوند، در فضای آزادی، بوی آزادی به مشام میرسد. وقتی که بوی آزادی به
مشام میرسد، تمامی طرفداران تاریخی استبداد و سرکوب، به هم میرسند. به هیچ عنوان
بقایای سلطنت در سرنگونی رژیم منفعت ندارند. بهدلیل اینکه آنها خودشان در ایران
بودند؛ اولین کسانی که در ایران استبداد را پایهگذاری کردند، همین شاهنشاهیها
بودند؛ همین سلطنت بود. هنوز که هنوز است، نسلی از این مردم هستند که آثار کابل ساواک
رژیم را روی پای خودشان دارند و از زندانهای رژیم شاه گذشتند. همانطور که در
مبارزه برای آزادی، آزادیخواهان به هم میرسند، در تکامل این مبارزه، مستبدین هم
به هم میرسند. امروز هم خیلی ساده، استبداد سلطنتی و استبداد آخوندی به همدیگر رسیدهاند.
الآن بقایای سلطنت مجبور شده بیاید به زبان اشهد بگوید «البته که آخوندها بهتر از
مجاهدیناند»! و خودش را نماینده مردم ایران کرده است! از کجا؟ آیا از همان مردمی
که زیر دست و پای ساواک له شدند، نظرپرسی کردند و به این نتیجه رسیدند که مردم ایران
تداوم استبداد رو ترجیح میدهند؟ بهنظر من این امر بسیار بسیار واضح و روشنی است.
به همین دلایل هم است که من فکر میکنم مقاومت مردم ایران دارد قانونمند پیش میرود.
درباره کانونهای شورشی هم باید بگویم که وقتی
شکل میگیرد، در جریان عمل راه خودش را باز میکند. من فکر میکنم رژیم قبل از
هرکس، نوک پیکان نیزه کانونهای شورشی را روی قلب خودش حس میکند. این حضراتی هم که
الآن از این ور و آن ور، از سوراخهای خودشان بیرون آمدهاند و مدعی شدند و شروع
کردند به تکرار همان چیزهایی که رژیم و دار و دسته مزدوران رژیم، مستمر میگفتند،
این را خیلی خوب قبل از هر چیز متوجه شدند که کانونهای شورشی، راهحلی است که دارد
پیش میرود.
در نتیجه وقتی که ذاتشان ذات استبدادی است، نمیتوانند
با آزادیخواهی کنار بیایند. آیا خواه و ناخواه به چه سمت حرکت خواهند کرد؟ همانطور
که آزادیخواهان به هم نزدیک میشوند، مستبدین هم به همدیگر نزدیک میشوند. این هم
امروز اتفاق نیفتاده است. اگر بخواهیم تاریخ ایران را خلاصه بکنیم، چه بوده است؟
از صدر مشروطیت که شما حرکت کنید و بیایید جلو، دست شیخ و شاه توی دست هم بوده
است. آیا اینطور نبوده است؟
در کودتا علیه مصدق، دست شیخ و شاه در هم نبود؟
کاشانی چهکار کرد؟ شیخ فضلالله در جریان مشروطیت چهکار کرد؟ الآن دوباره مملکت
ما به یه نقطه عطفی رسیده است. آیا غیر از این است؟ دوباره شیخ و شاه با هم چفت
شدند. اصلاً شگفتانگیز نیست. اگر جز این بود، باید تعجب میکردیم. پس «البته خمینی»
گفتنشان یک سابقه تاریخی دارد.
البته بهنظر من در این زمینه هم باید درود
فرستاد به اصالت این مقاومت که بسیاری از حرفهایی را که از روز اول در صحنههای بینالمللی
و داخلی گفته، الآن دارد ثابت میشود. یکی از حرفهایی که از روز اول مقاومت گفت،
«نه شاه ـ نه شیخ» بود. رویش هم ایستاد و ایستاد و ایستاد و ایران آینده را هم گفت
جمهوری بدون شاه و شیخ.
جهان ما قانونمند است؛ حساب و کتاب دارد. مستبد
نمیتواند خودش را جای آزادیخواه به تاریخ مردم ایران قالب کند؛ بهدلیل اینکه
صحنه مبارزه سیاسی، صحنه امتحان نیروها است. این داستان در تاریخ کشور ما از صدر
مشروطیت با چفت بودن شاه و شیخ شروع شد و گام به گام جلو آمد. همانطور که عرض
کردم، این تحرکات اتفاقاً خودش از علامتهای سرنگونی رژیم آخوندی است. خیلی طبیعی
است.
در تحلیل نهایی، استبداد سلطنتی باید سرنوشت
خودش را به استبداد آخوندی گره بزند. آخر دستشان در دست هم بوده است. البته من
خوشحالم برای خودمان و برای خلق ایران که این نیرو میخواهد همراه با آخوندها وارد
قبر تاریخی خودش بشود. در واقع حرفی را که مردم ایران و مقاومت مردم ایران گفتند،
به اثبات برسد. البته مردم ما در این دوران، در دوران ستم آخوندی و استبداد آخوندی
قیمت سنگینی دادند.
به نظر میرسد که این ماجرا به نهایت خودش رسیده
و بهلحاظ سیاسی تعیینتکلیف شده است. چطور تعیینتکلیف شده است؟ این بقایای کذایی
آمدند و جبهه خودشان را در کنار رژیم خمینی مشخص کردند. بسیار خوب، اینطور
خواستند؛ باشد؛ ولی آثار تاریخیاش برای آنها خواهد ماند.
”البته
خمینی“ دنبالچه جنگ ضدمیهنی و یک فقره غلط اضافی!
بچهٔ شاه در کیهان پدرش ادعا کرده است با
"اعضای سابق" مجاهدین گفتگو کرده و مجاهدین "زنان را مجبور به حجاب
میکنند"!
تا اینجا یک فقره غلط اضافی بهنقل از مأموران
ساواک آخوندی و انجمنهای نجاست،که با ناشیگری تحت عنوان لو رفته "اعضای
سابق" یعنی اعضای لاحق وزارت بدنام، ارائه میشود.
اما همجنسی ارتجاعی و وحدت تاریخی شاه و شیخ،
به انجمنهای نجاست (انجمنهای نجات اطلاعات آخوندها) ختم نمیشود بلکه تا "فتح
قدس از طریق کربلا" امتداد دارد.
طفل عقبمانده شاه گفته است که اصلاً نمیتواند
تصور کند که ایرانیان رفتار مجاهدین را در جنگ ایران و عراق ببخشند...
موضعگیری سازمان مجاهدین خلق ایران درباره صحبتهای پسر شاه خائن خرداد ۹۷
در آستانه ۳۰خرداد روز شهدا و زندانیان سیاسی و
سرآغاز مقاومت سراسری علیه فاشیسم دینی در سال ۱۳۶۰، پسر شاه خائن در یک ستون در
بلومبرگ فرصت را برای خالی کردن دق دل بقایای دیکتاتوری دستنشانده علیه مجاهدین
خلق ایران مغتنم شمرده است. طرفه اینکه با کپی چسبان و سرقت ادبیات مقاومت ایران،
خود را طرفدار "انقلاب دمکراتیک" هم جا زده است. انقلابی که قرار است
توسط بچه شاه با پاسداران و الباقی اطلاعات آخوندی صورت گیرد!
در این پست تلاش میکنم هر آنچه کلیپ و مقاله در مورد وقایع و رویدادهای تاریخی و تاریخ ساز که در ماه خرداد برای مقاومت ایران روی داده است جهت آشنایی با تاریخ واقعی معاصر ایران را جمع آوری و به اطلاعتون برسانم
توطئه ۱۷ ژوئن برعلیه مقاومت ایران در زد و بند با رژیم ایران
روز ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ برابر با ۲۷خرداد ۱۳۸۲ تعداد
۱۳۸۰نفر از نیروهای پلیس فرانسه در یک یورش گسترده به مقر شورای ملی مقاومت ایران
در اورسوراواز در حومه پاریس بیش از ۱۶۵نفر را دستگیر کردند. مریم رجوی، رئیسجمهور
برگزیده مقاومت ایران، در میان دستگیرشدگان بود. بهدنبال این یورش مسعود رجوی،
مسئول شورای ملی مقاومت، این اقدام دولت فرانسه را یک عمل ننگین خواند و از رئیسجمهور
فرانسه خواهان رفع سریع هر گونه محدودیت از خانم مریم رجوی شد.
داستان از یک معامله کثیف شروع شد. یک معامله رسوا با دیکتاتوری
حاکم بر ایران بیشتر بخوانید
کتاب فعالیت های مادران شهدا و
زندانیان سیاسی
در برابر دیکتاتوری خفقانآور حاکم بر ایران که
رکوردار اعدام در جهان می باشد، همیشه شعله های مقاومت و مبارزه زنده و گدازان
بوده است. در کنار مبارزان آزادی که
جوانان و زنان و مردان شجاع همین مملکت هستند و بارها اثبات کرده اند که برای بدست
آوردن آزادی حاضرند جان خود را فدا کنند، پیوسته صدایی رسا بگوش می رسد. صدایی در
سیاه ترین ساعات شب که همچون مرغ سحر، باطل بودن ظلم و بهحق بودن مبارزه را نوید
می دهد. صدایی برخاسته از عشق که با شجاعتی بی نظیر، طلسم وحشت را در هم می شکند.
این صدا، صدای مادران، خواهران و بستگان مبارزان و زندانیان
و شهدای این سرزمین است. و بي شك خروش مادران كه از کوه درد و خشم سرازیر میشود
در مسیر خود به سیل ویرانگري تبديل خواهد شد كه لوث وجود دیکتاتوری مذهبی را از دامان مام ميهن خواهد
شست لینک کتاب از سایت زنان شورای ملی مقاومت ایران
مجاهدین و سرفصل ۳۰ خرداد ۶۰
مقدمه:
یکی از فرازهای مهم تاریخ معاصر ایران ۳۰ خرداد
۱۳۶۰ میباشد. این روز در تاریخ ایران یک سرفصل مهم محسوب میشود چرا؟
در این نوشتار میخواهیم به همین چرا پاسخ دهیم
و سرفصل ۳۰ خرداد را توضیح دهیم
سی خرداد
۶۰ -پاسخ به ضرورت تاریخ -قسمت اول- درجستجوی حقیقت
نزدیک به ۴دهه از سال ۱۳۶۰ و
دهه پرماجرای آن میگذرد. بسیاری از شاهدان آن روزها یا بهقتل رسیده یا به تبعید
اجباری فرستاده شدهاند، برخی دیگر حقیقتاً روشن نیست سربهنیست شدهاند یا در
شمار مقتولان آن سالها هستند و آنانکه در طیف حکومتیها قرار دارند نیز تغییر
چهره داده و اینک یا با پز اصلاحطلبی تلاش میکنند رنگرزی سیاسی خود را باز
نگهدارند یا برخی دیگرشان(حزبالهیهای آن روزگار) حسرت میخورند که چرا نمیتوانند
مانند سال ۶۰ مثل ریگ آدم بکشند ادامه
روز سی خرداد در تاریخ مقاومت ایران بعنوان سرفصل سرفصلها شناخته میشه
شروع آن در سال ۶۰ بود که مصادف است با سرآغاز مقاومت انقلابیو روز شهیدان و زندانیان سیاسی
تداوم آن با در روز ۳۰خرداد ۱۳۶۴ آغاز انقلاب درونی ایدئولوژیکی مجاهدین و بعد در روز ۳۰خرداد ۱۳۶۶ تاسیس ارتش آزادیبخش ملی ایران
در بهار سال1360 همهی تلاشها و
فداکاریها و جانفشانیهای مجاهدین برای استمرار یک زندگی سیاسی مسالمتآمیز توأم
با دفاع از حداقل شرایط و فضای دموکراتیک در جامعه، توسط خمینی دجال به بنبست رسیده بود. خمینی برای استقرار سلطنت مطلقه و ضدبشریاش،
با گسترش سرکوب و تشدید وحشیگریهایش ـ بهخصوص علیه مجاهدین ـ به هر تلاشی برای
یک زندگی سیاسی مسالمتآمیز پاسخ منفی داد.
او در آستانهی حذف جناح مغلوب درونی خود و یکپایهکردن حاکمیت ارتجاعیاش بود. مجاهدین
به یمن سیاستهای هوشیارانه و انقلابی، در جهت افشا و منزویکردن ارتجاع حاکم و شقهکردن
رژیم، خمینی را در نزد تودههای مردم، افشا و از نظر سیاسی ناگزیر از تندادن به
بزرگترین جراحی رژیمش کردند.
در مسیر تشدید سرکوب و اختناق، نخست روزنامههای جناح مغلوب تعطیل شد. فقط روزنامههای
تحت سیطرهی حزب چماقداران خمینی باقی ماندند. چماقداران و قدارهبندان ارتجاع از
همه شهرها بهسوی تهران فراخوانده شدند. فضای رعب و وحشت در پایتخت روزبهروز
شدیدتر میشد.
در این میان یک مانع بزرگ و جدی در برابر ارتجاع حاکم وجود داشت که اجازه نمیداد
خمینی جنایتهایش را به اسم مردم انجام دهد، پاسداران و چماقدارانش را مردم بنآمد و
از این طریق هدف پلیدش را محقق کند. این مانع بزرگ، مجاهدین، میلیشیای مجاهد خلق و
تشکیلات سراسری قدرتمند آنها بود.
مجاهدین در آن روزهای پرالتهاب ـ که همهی چشمها بهسویشان خیره شده بود ـ یک
رویارویی سیاسیـ اجتماعی را در برابر ارتجاع غدار به پیش میبردند. میلیشیا در
آخرین لحظات حیات آزادی، فداکارانه از آرمانهای مردم دفاع میکرد. نشریه مجاهد در
واپسین روزهای انتشارش خورشید آگاهی را در سراسر میهن پرتوافکن مینمود.
خمینی دجال و خونآشام برای آنکه بتواند نقشههای پلید خود را در فضایی از رعب و
وحشت بهاجرا درآورد، مصمم بود جهت از بین بردن آخرین قطرههای آزادی، پرچمداران
و مدافعان آن را سرکوب کند تا به هیچکس امکان نفسکشیدن و حرکت ندهد. در این
روزها هدف دستههای چماقدار و پاسدار نیز سرکوب و دستگیری مجاهدین و میلیشیای
مجاهد خلق و ایجاد اختناق و وحشت در سراسر جامعه بود تا از هر گونه تظاهرات و
حرکتهای اعتراضی علیه ارتجاع حاکم جلوگیری کنند.
***
سرانجام روزها و لحظههای پایانی خرداد ماه فرا میرسد. مسیر حوادث نشان میدهد تا
آنجا که به خمینی و رژیمش مربوط میشود، همهچیز تعیینتکلیف شده است. اختناق حاکم
است. دستگیری و زندان علنی شده، خمینی شمشیر سرکوب را تا به آخر از غلاف بیرون
کشیده و میخواهد در لحظه مناسب فرود آورد. مجاهدین برای اتمامحجت سیاسیـاجتماعی
ـ تاریخی با خمینی، به آخرین تیر سیاسی در مبارزه مسالمتآمیز میاندیشند. تیری که
نه یک روز زودتر، نه یک روز دیرتر، بلکه درست در لحظهی مناسب باید هدفگیری و
شلیک شود. اما این چه بود؟ و چگونه؟
برای پاسخ به این سؤال، بیهیچ تردید سازمان مجاهدین
خلق ایران ـ محبوبترین،
گستردهترین و فراگیرترین سازمان سیاسی ایران ـ در معرض یک تصمیمگیری خطیر قرار
میگیرد. در معرض جدیترین آزمایش، سختترین فراز و نشیبها و حتی در معرض نابودی
تمامعیار. پاسخ مجاهدین به این جدیترین و سختترین آزمایش، پاسخ به ضرورت تاریخ
و پاسخ به سرنوشت یک خلق و یک میهن، در کشاکش بود و نبود برابر دشمنی چون خمینی است.
در چنین شرایطیست که برای پاسخ به این مسألهی سرنوشتساز و چگونگی آفرینش تابلو
خیره کنندهی مقاومت، نقش مسعود رجوی
بارز میشود. او همچون نقّاشی چیرهدست،
طراحی خطوط و نقشهای این اثر جاودانه را برعهده میگیرد. در چنین لحظهی حساس تاریخی، تظاهرات نیم میلیون تن از مردم تهران شکل میگیرد
نبرد پیروز چلچراغ و در هم شکستن ماشین جنگ و
سرکوب
در آخرین دقایق شنبهشب بیستو هشتم خرداد سال
۶۷، یکانهای رزمآور ارتشآزادیبخش، طی یک نبرد بیسابقه نظامی، با قوای سرکوبگر و
جنگافروز رژیمخمینی در منطقه مهران و ارتفاعات اطراف آن درگیر شدند.
دراین عملیات بزرگ، مراکز فرماندهی و استحکامات سنگین و گسترده سپاه و ارتش
زبده تحتامر خمینی در منطقه معروف به دژ تسخیرناپذیر مهران سقوط کرد.
این،
درحالی بود که تمامی ارتفاعات و نقاط استراتژیک مهران تحتکنترل نیروهای دشمن قرار
داشت.
نیمهشب 25خرداد ۱۳۵۲، انقلاب ایران،
یکی از رهبران برجسته تاریخ معاصر خود را از دست داد. مجاهد کبیر رضا رضایی
پساز نبردی حماسی با مزدوران دشمن به خاک افتاد ولی خاطره غرورانگیز قهرمانیهایش
برای همیشه رهتوشه انقلابیون گردید. مبارزهکردن در شرایطی که جز یأس تبلیغ نمیشود،
و قدرت حاکم، کوس جاودانگی و ثبات حاکمیتش را در سراسر میهن بهصدا درآورده، و همه
جا را ناامیدی فراگرفته، کار پیشتازان طریق آزادی است و مجاهد کبیر رضا رضایی یکی
از آنان بود.
رضای قهرمان که درجریان یک حادثه تصادفی، در
محل استقرار خود در خانهیی در خیابان غیاثی (جنوبشرقی تهران) توسط ساواک مورد
حمله قرار گرفت، از طبقه دوم ساختمان به پایین پرید و بااینکه پایش شکسته بود،
برای شکستن حلقه محاصره، با مزدوران ساواک درگیر شد. دشمن که از رضا که پیشاز
آن، بارها محاصره تیمهای شکار دشمن را درهمشکسته و گریخته بود، کینه بسیار بهدل
داشت، گلهیی از مزدوران خود را برای دستگیری وی وارد صحنه کرد. اما اینبار نیز
رضا تا آخرین نفس جنگید و از انقلاب و خلق ستمدیدهاش دفاع کرد، و سرانجام پساز جنگ
و گریزی 2ساعته بهخاک افتاد و خون پاکش را فدیه آزادی مردم و میهنش کرد
دشمن، عصر همانروز، با تیترهای درشت
در صفحه اول روزنامههای خود، خبر شهادت مجاهد کبیر رضا رضایی را با عنوانهای
جنجالی منعکس کرد و بدینوسیله داغ عمیقی را که از این مجاهد قهرمان، از فرار
جسورانهاش تا تکتک ضربههایی که پسازآن به رژیم وارد آورده بود، بر دل داشت،
بارز ساخت.
رضا نمونه تمامعیار کادرهای همهجانبهیی
بود که حنیفکبیر تحقق آن را از یک آرزو به واقعیت تبدیل کرده بود. او عضو
کمیتهمرکزی مجاهدین و از اولینکسانی بود که پساز بنیانگذاری مجاهدین در سال 44،
همراه با برادر بزرگترش احمد، به سازمان پیوست و در دامان عقیدتی و تشکیلاتی حنیفکبیر
پروسه رشد خود را گذراند. او خود در این باره میگفت:
«من افتخار میکنم که از اولینروزهای تشکیل سازمان به آنپیوستم و از اولیناعضای
آنبودم. برای من زندگی جدیدی بود و من بیهیچ تردید و هیچ ماجراجویی آن را پذیرفتم،
با کمال اشتیاق» . رضا همچنین در یکی ازنوشتههایش، خاطره زیبایی از رابطهاش با
حنیفکبیر را نقل کرده است:
«من محمدحنیفنژاد
را مثل یک برادر بزرگ خودم میدیدم و بهیاد میآورم آنروز پرشکوهی را که «من افتخار میکنم که از اولینروزهای تشکیل سازمان به آنپیوستم و از اولیناعضای
آنبودم. برای من زندگی جدیدی بود و من بیهیچ تردید و هیچ ماجراجویی آن را پذیرفتم،
با کمال اشتیاق» . رضا همچنین در یکی ازنوشتههایش، خاطره زیبایی از رابطهاش با
حنیفکبیر را نقل کرده است: (برای
رفتن به مأموریت) از محمد خداحافظی میکردم.
محمد گفت رضا بیا تو را درآغوش بگیرم
و ببوسم چون میدانم که ممکن است دیگر همدیگر را نبینیم. محمد کمتر ابراز لطف و
صمیمیتش از دستفشردن تجاوز میکرد و من تنها در آنلحظه دیدم که محمد سرش را روی
شانه من گذاشته بود و برای من آرزوی پیروزی میکرد. وقتی که نزدیک گاراژ رسیده
بودم، از 20متری سعیدمحسن را دیدم که انتظارم را میکشد و از دور میخندد. یادکردن
از خاطرههای دورتر برایم خیلی لذتبخش است. آنروز را بهیاد میآورم که تابستان
سال 44 بود، با سعید و محمد و احمد به کوه رفته بودیم. هنوز سازمانی درکار نبود،
محمد، سعید و احمد روی مسئولیت تکیه میکردند و من در آنروز محصل بودم و زیاد از
کار سر درنمیآوردم. برایشان آتش روشن کردم، هیزم جمع کردم، چای درست کردم و
محمد برایمان قرآنمیخواند و من تمام تنم مــیلــرزید. بــرای اولینبار بــود
که در آنروز احســاس کــردم که مسلمانان صدراسلام چه احساسی در مقابل قرآنداشتند».
مجاهدشهید رضا رضایی، درجریان ضربه
شهریور سال 50، بههمراه تعدادی از کادرهای سازمان دستگیر شد. در زندان ضمن
تماس با سایر اعضای مرکزیت و مسئولان سازمان، اطلاعات و تجربههای آنان در زمینههای
بازجویی و تاکتیکهای دشمن و نیز اخبار و اطلاعات مربوط به سازمان را جمعآوری
نمود. آنگاه طرح دقیق و حسابشده فرار او از چنگ ساواک که توسط
سازمان تنظیم شده بود، بهپشتوانه هوشیاری، کارآیی، جسارت و دلیری او به بهترین
وجه بهاجرا درآمد و رضا با فرار قهرمانانه خود ساواک را در سوگی عمیق نشاند و خود
با دست پر از غنیترین تجربههای مبارزاتی، به جمع معدود مسئولان مجاهدی که بیرون
زندان بودند، پیوست.
ازآنپس با توجه به ضربه سال 50 و
انبوه مشکلهایی که سازمان با آنمواجه بود، مجاهد کبیر رضا رضایی، نقش رهبریکننده
را ایفا کرد و به بازسازی سازمان و تشکیلات بیرون زندان پرداخت. او با تکیه بر
نقطهقوتهای ایدئولوژیک، احساس مسئولیت و فداکاری عمیق و هوشیاری انقلابیش، تجربههای
خود را در این زمینه بهخوبی بهخدمت گرفت. در سایه این نقطهقوتها و تلاشهای بیامان
و تواناییهای او بهعنوان یک سازمانده برجسته بود که طرحها و حملات ساواک شاه برای
ضربهزدن به سازمانمجاهدین خلق ایران خنثی گردید. بهخصوص روحیه رزمنده و صبر و
استقامت انقلابی او نقش بسیار ارزندهیی درجریان بازسازی و تثبیت و رشد سازمان
داشت. او در بحبوحه قدرتنمایی دیکتاتوری سلطنتی، بر حقانیت راه، و پیروزی محتوم
انقلاب که از عمق ایمانش میجوشید و بن بستها را درهم میشکست ، چنین تأکید میکرد:
درست است که ما لطمه زیادی را متحمل شدیم،
برادران ارزندهیی را از دست دادیم، امکانات فراوانی از دست رفت، ولی هیچگاه
این فداکاریها هدر نرفت و خون همه برادران مجاهد، نهال انقلاب را بارور ساخت.
امروز ما شاهد ورود رزمندگان استواری هستیم که فداکارانه دست از همه علایق خود کشیده
و درراه پرافتخار مبارزه قدم گذاشتهاند. جنبش، امروز دیگر پا گرفته است و امید
فراوان داریم که روزبهروز مصممتر و قویتر پیش برود». مجاهد کبیر رضا رضایی، درعین
انقلابیگری حرفهیی، هنرمندی توانا بود. او شاعر، نقاش، طراح و دانشجوی دانشکده
دندانپزشکی بود. رضا مهارت فراوانی در کار با مواد مختلف قالبگیری کسب کرده بود و
از این طریق کمکهای تاکتیکی شایانی به پیشبرد امور سازمان کرد. بعداز فرار از
زندان که سازمان، نیاز شدیدی به تجارب تکنیکی و کارآییهای نظامی داشت، او توانست
طرحهای ابتکاری متعددی نیز در همینزمینه ارائه دهد که گاه در نوع خود بینظیر
بود. اما گرانبهاترین و جاودانهترین یادگار رضا، طراحی آرم سازمانمجاهدین
است.
رضا در این طرح سرشار و بسیار غنی با
صرف انرژی و دقتی درخور تحسین توانست تمامی ارزشها و محتوای ایدئولوژیک و نقطهنظرهای
اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مجاهدین را بهاختصار و با زبان علائم و سمبلهای بسیار
دقیق و زیبا مجسم سازد. آرم پرافتخاری که هماینک نیز در بلندترین قلههای
سرافرازی و پیروزی دردستان هزاران هزار مجاهد دراهتزاز است، یادگار جاودانه اوست.
رضای قهرمان در گرماگرم روزهای نبرد
از هیچ امکانی برای رساندن پیام شور و امید مجاهدین و ترویج مبارزه انقلابی و
رهاییبخش سازمان و حقانیت آنغافل نبود. بعداز شهادت مجاهد قهرمان احمد رضایی،
رضا در یکی از نامههایش نوشت:
«شهادت احمد برخلاف تصور احمقهایی که
برای اثبات نظرات تسلیمطلبانهشان از هر شکست، ناامیدی و از هر سوزوسرما،
زمستانی میسازند، نهتنها هیچ ناتوانی را اثبات نمیکند، بلکه درست نشاندهنده
این است که ما تا آنحد از ظرفیت فداکاری و جانبازی برخورداریم که رنج نبردی سخت و
طاقتفرسا را تا آنزمان که خلق را بهحرکت درآوریم، دلاورانه بر دوش کشیم... محال
است خونهایی که ریخته شده است، هدربرود، این خونها بدون شک نهال انقلاب را بارور
کرده است و دیگر این نهال نخواهد خشکید. بگذار سازشکاران، ترسوها و بزدلان از
اینهمه شهادت هراسان شوند و بگویند نمیشود کار کرد. اما مفهوم شهید جز این نیست
که همچون چراغی باشد فراراه دیگران. این جاپاهایی که امروز شهدا میسازند، فردا
راه انقلاب را هموار خواهند ساخت».
در دوران کوتاهی که رضا هدایت و رهبری
سازمان را در بیرون زندان بهعهده داشت، سازمان ازسویی با استقبال گستردهیی ازسوی
جوانان مبارز و انقلابی مواجه شده بود که خواهان ارتباط و عضویت در سازمان بودند و
ازسوی دیگر نیازمند فرصتی برای ساختوسازهای درونی و بدنه و تشکیلات خود پساز
ضربه 50 بود. درچنین شرایطی رضا با تحلیل درست از شرایط و موقعیت سازمان و بدون
اینکه عنصر تعادلقوا بخواهد تأثیری در تصمیمگیریهای او بگذارد، اولویت کار
سازمان را، پساز سروساماندادن به تشکیلات و متوقفکردن ضربههای ساواک، آموزش و
تربیت کادرهای موجود، که اغلب هم جدید بوده و آموزشهای سازمان را نگذرانده بودند،
قرار داد. او همچنین با کاربرد ابتکارهای جالبی، به انتشار کتابهای دفاعیههای
بنیانگذاران و اعضای مرکزیت و نیز تجربههای تاکتیکی و دیگر جزوههای سازمان
پرداخت تا درعینحال امکان تغذیه نیروها و هواداران سازمان را که فعلاً امکان
عضوگیری گسترده آنها وجود نداشت، فراهم سازد. رضا همچنین دربرابر گرایش انحرافی
”عملزدگی“ که تهدید درونی سازمان در آنمقطع بود، هوشیاری نشان داد و در سمت مهارکردن
آنحرکت کرد. همانتهدیدی که متأسفانه بعداز شهادت رضا و در فقدان او یکی از عوامل
زمینهساز سلطه جریان اپورتونیستی بر سازمان بود.
رضای قهرمان همواره تأکید میکرد:
«اگر بنا باشد که در جهان، ستم پیروز
شود، اگر بنا باشد که در جهان، اینهمه شهامت و انسانیت پوچ باشد، پس باید فاتحه
این جهان را خواند، ولی حرکت تاریخ درست عکس این مسأله را نشان میدهد. نشان میدهد
که پیروزی در لفاف سختیها و رنجها و فداکاریها و شهادتها پیچیده شده است. ما هم
از روز اول انتظار نداشتیم که دشمن در یک صبح روشن با دست خودش تسلیم شود و در
مقابل اراده انقلابی خلق زانو بزند. ما زمانی انتظار پیروزی داریم و شاهد آنخواهیم
بود که همه سرزمین ما از خون پاکترین و فداکارترین فرزندانش، سرخ و سیراب شود و
البته تا آنروز راه زیادی داریم. فریاد رزمآوری انقلابیون، خروش مسلسلها و
همچنین زوزه دردناک دشمن، همه نشانه این
است که ”جنبش به جاده اصلی خودش
افتاده است“ و سرانجام پیروزی حتمی از آنماست»
شعری که رضا پساز شهادت برادر کوچکش
مهدی رضایی با صدای خودش ضبط و ارسال کرد
به یاد برادر مجاهدم مهدی شهید
مادر
مادر، بدان امید که گردم دوباره
باز
بر راه
کوچه، دیدهي گریان خود مدوز
خورشید زندگانی پرالتهاب
من
خواهد کند غروب، بههنگام نیمروز
ایام کودکی که به لبهای خرد
من اول
سخن ز آیه قرآنگذاشتی
آنروز بذر مهر ضعیفان خلق
را
در جان من به مزرع اندیشه کاشتی
گفتی به من که راه خدا راه مردم
است درراه
او به مایه جانت جهاد کن
مردان حق، طلیعه آزادمردیاند خود
را رها ز سلطه هر انقیاد کن
زانپس به گرد خویش نگه کرده
یافتم انبوه
کودکان گرفتار درد را
پوشانده با غبار قدمهای
عابران از
دیدگان رهگذران روی زرد را
دیدم چگونه کودک بیمار یک
فقیر
بر روی دست مادر خود، جان سپرد و مرد
غلتید اشک مادر و دندان خویش
را از
فرط اضطرار به لبهای خود فشرد
دیدم که اهرمن، ز رهآورد
مردمان
پر میکند دهان به غارت گشوده را
از خون روستایی صحرای
دوردست
لبریز میکند همه شب جام باده را
دیدم چگونه مردم محروم و بیامید چشمان
بیفروغ به آینده بستهاند
دزد از میان خانه به تاراج میبرد
یاران به گوشهیی به تماشا نشستهاند
شب، سرد بود و تیره و صحرا، خموش و
رام ابر سیه، گرفته فروغ ستاره
را
اندیشههای مردم آزاده
وطن گم
کرده در طریق هدف، راه چاره را
آننغمههای پاک که خواندی هزار
بار
در گوش جان خستهام آغاز راز کرد
با آیههای سوره فجر و حدید و
صف
بر روی من دریچه امید باز کرد
ناگاه در سپیده صبحی ز هم
گسست بانگ
گلولههای مجاهد، سکوت را
توفان یک اراده پرشور
همرهان
از هم درید لانه صد عنکبوت را
مادر ببین که بذر نخستین که
کاشتی در
جان من شکفت و ز هر سو جوانه زد
آنشعلهیی که در دل من
برفروختی از
لوله سلاح من اکنون زبانه زد
مادر سپاس آخرم آخر قبول
کن پاداش
آنسرود نخستین که خواندهای
آنآیههای پاک که با رازهای آن در
جانم اشتیاق شهادت نشاندهای
ای هموطن طریق تو تاریک بود و
من
با خون خود چراغ رهت برفروختم
دیدی که راه و میروی اکنون و با
شتاب من
نیز مفتخر که در این راه سوختم
فرازی برجسته از یکی از
نامههای مجاهد کبیر رضا رضایی
سلام
اکنون که این نامه را برایتان مینویسم،
از خداوند برای تحمل سختیهای راه کمک میطلبم. امروز دیگر امید ما به پیروزی،
امیدی موهوم و دروغ نیست. درست خلاف آنچه که عافیتطلبان تصور
میکنند، دشمن با تمام وحشیگریهایش و جنایتهایی که در این مدت مرتکب شده، نه قدرتش
را بلکه ضعف و زبونیش را نشان داده است. رفقای مجاهد ما همچون شیر غران بر دشمن
یورش میبرند و جسارت و شجاعتی بیمانند از خود نشان میدهند. امروز دیگر ما
بازیچههای مسخره زندگی نیستیم، بلکه این زندگی است که بهصورت بیارزشترین
بازیچه فریب انسان در نظر همه ما، خود را نشان داده است. اینکه انسان به چیزی جز
پیکار، به چیزی جز فضیلتها و فداکاریها و خاطرههای سرشار از فداکاری و شجاعت
رفقای شهید فکر نکند، توفیق کمی نیست و امروز احساس افتخار میکنیم از اینکه خود
را پارهیی از پیکر پرفضیلت انقلاب عادلانه خود میدانیم.
احساس افتخار میکنیم که هیچ مسأله
دیگری جز نبرد مقدس و انقلابی، ذهن ما را مشغول نکرده است. اینکه انسان توفیق
یابد که همه نیرو و انرژی خود را، همه لحظههای زندگیش را در راه خدا و خلق بهکار
گیرد، واقعاًً افتخارآمیز است و اینکه دشمن پست و رذل ما، فریادهای دیوانهوار
سر میدهد، اینکه همه نیرو و امکانات خود را برای نابودی و خاموشی شعلهیی
جاویدان و برحق بسیج کرده است، دیدنی و درسآموز است. راستی چرا؟ مگر ما چه
داریم که دشمن را به هراس افکنده است؟ مگر دشمن چه چیز از اسلحه و نفرات و حیله
و نیرنگ کم دارد که قادر نیست این شعله سرکش و فروزنده را خاموش کند؟ اگر معادلهیی
چنین در جهان برقرار نبود که بهرغم همه امکانات و نیرنگها و توپ و تانکها، دشمن
ما محکوم به شکست باشد، واقعاًً آیا جهان میتوانست بر نظام هستیش باقی بماند؟
چه باید کرد -سخنرانی تاریخی مسعود رجوی در امجدیه تهران
روز ۲۲خرداد ۱۳۵۹، در شرایطی که خمینی خفقان و
سرکوب را به اوج بیسابقهیی رسانده بود، میتینگ ۲۰۰هزار نفری مجاهدین در استادیوم
امجدیه تهران برگزار گردید. از همان اولین روزهای بعد از پیروزی قیام ۵۷، تهاجمهای
وحشیانه چماقداران و پاسداران رژیم به آزادیهای مردم آغاز شده بود. خمینی به راستی
میخواست برای تحکیم پایههای حکومت ولایت فقیه خود درکوتاهترین زمان، اختناق
مطلق را حاکم کند و هر مخالفی را از پیش پای خود بردارد. برای هرکس که در آن روزهای
پرتلاطم شاهد خیانت آشکار خمینی به آرمانهای انقلاب بود، اولین سؤال این بود که
انقلاب ایران به کجا میرود و در این شرایط، چه باید کرد؟
روز ۲۲خرداد ۵۹ مسعود رجوی در سخنرانی تاریخی
خود در میتینگ امجدیه که بهرغم همه محدودیتهای ایجاد شده توسط ارتجاع و تهاجمهای
گلههای مزدوران حزباللهی، ۲۰۰هزار نفر در آن شرکت کرده بودند، در زیر باران
گلوله و گاز اشکآور این سؤال بسیار اساسی را در برابر همه مردم ایران و بهخصوص
اقشار آگاه و نیروهای ترقیخواه و انقلابی قرار داد:
روز ۱۷خرداد سال ۱۳۶۵ روزی تاریخی و سرنوشت ساز در تاریخ معاصر ایران زمین
به هنگام پرواز صلح و آزادي وآغاز هجرت بزرگ نسل مقاومت، كسي نمي دانست كه اين اقدام منشأ چه تحولاتي در تاريخ جنبش مقاومت و به تبع آن در سرنوشت ايران و ايراني خواهد شد.امروز، بعد از ۳۲ سال مي توان صحنه را بسيار روشن تر از سال ١٣٦٥ ديد.
سرخط دستاوردهاي مقاومت و سازمان در پرتو اين هجرت
پرچم صلح برافراشته شد و مردم ايران به روشني و به طور ملموس ديدند كه صلح در دسترس است وبرعكس نعره هاي جنگ طلبانه آخوندها جنگ خانمانسوز ضدميهني با عراق تنها راه نيست .
‐ارتش آزاديبخش تأسيس شد و با اجراي بيش از يك صد رشته عمليات عليه نيروهاي جنگ و سركوب رژيم، استراتژي جنگ طلبي رژيم را علاوه بر عرصه سياسي و اجتماعي در عرصه نظامي نيز به بن بست كشاند و باعث شد شعار جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم كه خميني آن را به عنوان هدف استراتژيك جنگ ضد ميهني مشخص كرده بود و در زير لواي آن تماميت رژيم سركوب و خفقان را حفظ مي كرد، دربن بست كامل قرار گيرد.
رهبر مقاومت آقای مسعود رجوی در نوار ویدئویی قبل از پرواز تاریخساز گفته بود؛
اگر بپرسند برای چه میروی،
در یک کلام می گویم که
برفروزم آتشها بر کوهستانها
آری:
هر کجا شمع بلا افروختند صدهزاران جان عاشق سوختند
عاشقانی کز درون خانه اند شمع روی یار را پروانه اند
به راستی راز ماندگاری و سرفرازی این نسل در برابر این آزمایشها در چیست؟
این قسمتی از سخنان خانم مریم رجوی است که درخرداد سال۹۳ گفتند:
به نظر من در سر چشمهاش در ۴ خرداد و در رهبری مسعود که از همان جا جوشیده است.
پیام ۴ خرداد، تنها در جانبازی و شهادتپذیری قهرمانانش خلاصه نمیشود. ۴ خرداد مرز دو ایدئولوژی، دو اسلام، دو سیاست و دو دنیای متفاوت را در رهبری مبارزات مردمیترسیم میکند. تفاوت اسلام شاه و شیخ و دیگر اسلامهای استثماری و طبقاتی، با اسلام مجاهدین، از زمین تا آسمان است.